Ħ£§£ħ−ヌ¤M

§ قحط همدم است من به خوشامدگویی تابلوی خیابان هم دلخوش میشوم§

Ħ£§£ħ−ヌ¤M

§ قحط همدم است من به خوشامدگویی تابلوی خیابان هم دلخوش میشوم§

اعتراااااااااااض

دوستای گلم الان که دیدم نضرات هیچکدومت ثبت نشده اعصابم کاملا بهم ریخته 

بهتر بگم نظراتتون به طور ناگهانی پاک شده و من خیلی ناراحتم نمیدونم حالا چی کار کنم 

 

 

پ.ن :فکر کنم به جای تNیید اشتباهی دستم رفته رو حذف

مامان جونننن

سلام دوستای گلم

امروز می خوام  برای مامانم بنویسم کسی که تمام زندگیش و حروم ما کرده  ...

همین 30 دقیقه پیش که بیدار شدم داشتم یه خواب بد راجع بهش میدیدم...

مامان من داره جوونیش و حروم می کنه که ما زندگی کنیم...

امشب شب تولد حضرت فاطمه است و روز مادر ...

دیشب برای مامان  یه کتاب خریدم نمی دونم دوستش داشت یا نه ولی خُب تمام سعیم بر این بود که کتابی رو که دوست داره بخرم.

نمی دونید چه قدر خوشحال شد برق شادی رو تو چشماش دیدم .انگار که توقع نداشت کسی به فکرش باشه.

بعضی وقتا بهم میگه یعنی من برا تو مادر بودم؟؟؟

نمی دونم چی جواب بدم،فقط نگاهش می کم و میگم پس نیستی؟

بعدش دلیل سؤالش و میگه.بهم میگه که حس میکنم مثل مادرای دیگه نیستم و به خاطر اینکه اکثر اوقات خوونه نیستم زیاد بهم....

بهش گفتم که آخه این چه حرفیه؟هر چه قدر دور تری جای خالیت تو خونه بیشتر حس میشه و بعد لبخند رضایت و تو صورتش میبینم و بغلم میکنه و بوسم می کنه.

دارم خستگی رو تو تمام وجودش میبینم ولی دم نمی زنه...

دیروز قصد داشتم یه متن بنویسم

نا خداگاه هدایت شد به سمت مامانم .براتون میزارمش نظرتون و بگید که ببینم چه طور بود.

حالا می خوام به تمام مامانای گل تبریک بگم می دونم که به اندازه یک nام  زحماتشونم نیست ولی این کلمه ها توان شون در همین حدِ خودتون به بزرگیتون ببخشید.

اینم اومن متنی که قول دادم بنویسمش

تقدیم به مامان گلم:

هوا گرم است ولی باز هم روزهای سرد پیش رو می بینم!

گاه به گاه لب به دعا می گشایم تا از مشکلات فرار کنم...

خدا دستانم را می گیرد و نوازش می کند.

از او می پرسم،چرا؟این بار چرا؟

و صدایی می گوید زیرا بزرگ می شوی و روحت صیقل می یابد!

می گویم اگر نتوانم....؟

و باز با تبسمی می گوید،تو می توانی،تو آفریده شدی تا بتوانی.سَد یعنی بزرگی،سَد یعنی تجربه  و زندگی تجربه است که یاد می دهد اگر چیزی را نمی پسندی تکرار نکن.

صدای  در اتاق مرابه خود می آورد بر می گردم و به پشت سرم نگاه می کنم ،انگار خدا مرهمی برایم فرستاده. او ماردم است همان آغوش گرمی که بیش از همه صدای مرا می شنود و قلبم را احساس می کند.

در آغوشش جای میگیرم؛و او بدون سؤال هق هق گریه ام را گوش می دهد و من آرام می شوم.

به گونه ام بوسه می زند و باز هم بی هیچ سؤالی تنهایم می گذارد تا فکر کنم.

خدای من چه آفریدی که با یک نگاه به صورتم همه چیز را می فهمد.گویی اعماق فکر مرا می خواند.دیگر گریه نمیکنم و می خواهم بگویم که تا چه اندازه دوستش دارم ولی حیف که کلمات قدرت ندارند و من تنها یک جمله دیگر می گویم:

هستی من،از وجود مقدست رقم خورد و همه چیز تویی!!!

مرسی که همراهیم کردین می دونم خیلی حرف زدم ولی خب چاره چیه بالاخره که حرفای دلم و باید با یکی بزنم اونم شمایید

دوستون دارم.

                   مامان جونم روزت مبارک این گلا هم تقدیم تو