Ħ£§£ħ−ヌ¤M

§ قحط همدم است من به خوشامدگویی تابلوی خیابان هم دلخوش میشوم§

Ħ£§£ħ−ヌ¤M

§ قحط همدم است من به خوشامدگویی تابلوی خیابان هم دلخوش میشوم§

خدای سیاه و سفید...

من خدای سیاه و سفید نمی خواهم . من خدایی می خواهم که رنگ عشق داشته باشد.

من خدای سیاه و سفید را دوست ندارم.من خدایی دوست دارم که هفت رنگ رنگین کمان باشد.

خدای تو مال تو و خدای من هم مال من...

خدای تو رنگ غضب دارد،اما خدای من طعم عسل....

خدای من راه راه نیست.

اما خدای تو پر خط های  کینه و بغز و نفرت است.

وقتی به خدای تو فکر می کنم،دیوی میبینم بلند قامت و قوی هیکل،با چشمانی سرخ و صورتی به رنگ زغال شاخ هایی که  به مانند شاخ قوچان در هم پیچیده و دستهایی که با هر حرکت آتشی بر پا می کند میبینم.

دهانی می بینم بزرگ که همواره فریاد میزند،جیبهایی میبینم پر از تکه سنگ های آتشین و پاهایی که بر سقف آسمان کوبیده می شود و انسانها را میبینم که با ذلت و ترس از به اتش کشیده شدن و خاکستر شدن همواره به او تعظیم می کنند.

وقتی خدایت را اینگونه میبینم،میترسم....

میترسم از خدا،از بهشت،از جهنم،از دنیا...

با خود می گویم اگر خدا اینطور سخت وحشتناک است پس این آدمهای پوشالی در وجود خود چه دارند؟آنها نیز مثل خدایشان هستند؟تو نیز مثل خدایت نفرت انگیزی؟

وقتی خوب فکر می کنم دیگر خدای تو را  حس نمیکنم.

بگذار خدایم را برایت توصیف کنم!!

پوستی دارد به نرمی و لطافت گلها،و رنگش به مانند برف سفید.او چشمانی دارد پر از شوق زندگی.جیبهایی دارد که پر از شکلات رنگیست.او همیشه در دستانش گل دارد و بر لبانش لبخند.

او مرا به آتش نمی کشد؛او بر من فریاد نمیزند.فقط مرا در آغوش میگیرد و نوازش می کند.

خدای رنگارنگ من چشمان غضب آلودش را به صورتم نمیدوزد،فقط نگاهی از سر عشق به چشمانم می اندازد.

خدایی که من دارم هر از گاهی دستهایش را در جیب میبرد و و یک شکلات رنگی به من میدهد.

او بر سر و رویم بوسه می زند.همیشه دستانش را در کنارم میبینم که خود را برای در آغوش کشیدن دستهایم آماده کرده اند.

هر وقت  می خوابم مرا در آغوش میگیرد؛حتی وقتی با او قهر می کنم مرا از آغوشش دور نمیکند.او مرا محکمتر به آغوش میکشد تا دیگر دلگیر نباشم.هر جا که گام بر میدارم ردپای او را حس می کنم،و سایه اش را که باعث خنکای وجودم میشود.

آری او مرا آنچنان در خود غرق کرده که اگر تمام دنیا تنهایم گذارند، تنها نیستم.

من خدایم را دارم.

مراقب خوبیاتون باشید

سیب و من و حوا

دیگر بودن و نبودنت را حس نمیکنم.

این روزها با این که هستی انگار نیستی...

انگار میان انبوهی از دلمشغولی ها گم شده ای

اما باور کن این دلمشغولی ها برای من نیست،فقط یرای توست!

من که ساده به دیوار تکیه کرده ام تا حضور تو را ببینم...اما...

اما انگار خیالت با دیگریست.

بار ها به طعنه،به قسم،به دروغ،به راست،خواستم که بگویی؛بگویی دلی که همه بود و نبودم را از من گرفت به چه دل خوش کرده.

اما تو با سکوت فقط لبخند زدی و من نفهمیدم تلخ ترین لبخندها را می زنی و کمرنگترین حس عاشقانه را به من هدیه می دهی.

آری او نبود و خیال تو هم انگار گم شده بود اما فقط برای من.

نپرس کجا،خودت میدانی که جایی دور تر از هم جواری خانه بود..

و ای کاش در همجواری خانه ما هم درخت سیب می کاشتند تا من از آن سیب بچینم...

شاید مرا هم مثل حوا از خانه اش بیرون برانند

بگذار بگویم تفاوت من و حوا در چیست...

تفاوت در این بود که حوا نا فرمانی کرد و من به فرمان خدایم عاشق شدم

                       اما حکم ما هر دو یکیست

                                                                  و آن آوارگیست!!!

کیست که دلیل این شباهت را در این تفاوت بزرگ بداند جز یک نفر....




 مراقب خوبیاتون باشید



بعدا نوشت:سجاد جان من از دست شما ناراحت نیستم اما نمیتونم تو وبلاگت نظر بزارم یا لیکش نمیاد یا وقتی نظر میدم ظاهرا ثبت نمیشهه معذرت اگر ناراحتت کردم

قاب شیشه ای

دستاش و دور پاهاش حلقه کرده بود و به سکوت وهم آلود خیالش گوش می کرد.

گاهی با خودش می خندید و گاهی شبنم اشکاش گلبرگ صورتش و خیس میکرد.

وقتی به تنهایی غم انگیز خونه نگاه می کرد،یه قاب شیشه ای کهنه دید که هیچ رنگی نداشت.یهو بی دلیل دلش لرزید...

همینطوری که داشت فکر می کرد یه دفعه یه چراغی تو ذهنش روشن شد و یه لبخند بزرگ تمام صورتش و پوشوند.

اون یه تصمیم گرفته بود....

قاب شیشه ای رو بر داشت و بهش رنگ زندگی پاشیید...بعد زیر لبی با خودش گفت:از این به بعد همه رو از توی این قاب نگاه میکنم،شاید یه نشونه باشه و تلنگری برای یه زندگی جدید.

اون وقت چشماش و بست و قاب و جلوی صورتش گرفت و بعد آروم چشماش و باز کرد.....

رنگ صورتش به کبودی می رفت که به خودش اومد و متوجه شد انگار چند دقیقه ای هست که نفس نکشیده.

آخه می دونید اون توی قاب یه چیزی دیده بود،یه چیزی که دلش و برد...

واز اون به بعد دیگه تنها نشد

آخه دیگه اون بود و قاب شیشه ای و اونی که پشت قاب وایساده بود....

   آدمک قصه ما بعد ها فهمید حکمت لرزیدن دلش از دیدن قاب بی رنگ و رو چی بوده....


مراقب خوبیاتون باشید



بعدا نوشت:اینا همه کارای دستی خودم گفتم بذارم شما هم ببینید: +  +  +  +  + +

امروز

امروز هیچ کار مفیدی نکردم.

فقط یه عالمه خوابیدم با هر صدایی که میومد سرم وبیشتر تو بالش فرو میکردم

البته اگر گرد گیری و جارو کشیدن و شستن ظرفا کار مفید نباشه.

بعدشم اینکه ویندوز عوض کردم و یه کم کتاب خوندم که هیچی ازش سر در نیوردم

تازه یه فیلمم به دستم رسیده بود که دیدمش و تموم شد.

خیلی خوب بود

الانم که منتظرم تا آخرین نمرم بیاد و ببینم چه کردم

و.....تازه اخلاقم ندارم اصلا

خودم و زدم به نفهمی که روزام تند تند بگذره

اینم از امروز من





فقط برای تو:منتظر معجزه باش


مواظب خوبیاتون باشید



بــــــــــــــــودن یـــــا نبـــــــــــــودن!!!!

لب های ترک خورده من،تو عطش لبهای گرمت داره آتیش میگیره.

دیگه دستام گرم نمیشن،بدون تو و عشقت دیگه دلیلی برای گرم شدن ندارن.

قلبم از دوریت خیلی کم رنگ میزنه،بعضی وقتا دیگه حسش نمیکنم.

اما....

اما وقتی تو هستی همه چیز یه جور دیگه است....

وقتی هستی لبهام دیگه ترک ندارن،تازه تازن...

دستام دیگه سرد نیستن،گرمِ گرمن؛جوری که گرماشون تمام وجودم و پر از حرارت میکنه.

وقتی تو هستی،قلبم آروم و قرار نداره و خودش و به در و دیوار این سینه میکوبه....

وقتی تو نیستی هر جارو نگاه می کنم،تو و خاطراتت و میبینم...

اما وقتی هستی چیزی به جز چشمای عاشقت نمی بینم

وقتی هستی هرم داغ نفسات بند بند وجودم و نوازش می کنه...

اما وقتی نیستی سرما تنهاییم و به رُخم میکشه و به بازییم میگیره....

تفاوت ب_____ودن و نب_____ودن تو....از اینجاست تا دورترین نقطه عال_____م


نی

نشو از نی،نی نوای بی نواست                                                                                                     بشنو از دل‌،دل حریم کبریاست


نی بسوزد،خاک و خاکستر شود                                                                                                   دل بسوزد،خانه دلبر شود....





پ.ن:دلم یه هویی خواست این و بنویسم خب مگه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟

 بعدا نوشت:دوستای گلم منتظر معجزه باشید.



                                         مواظب خوبیاتون باشد.