Ħ£§£ħ−ヌ¤M

§ قحط همدم است من به خوشامدگویی تابلوی خیابان هم دلخوش میشوم§

Ħ£§£ħ−ヌ¤M

§ قحط همدم است من به خوشامدگویی تابلوی خیابان هم دلخوش میشوم§

نی

نشو از نی،نی نوای بی نواست                                                                                                     بشنو از دل‌،دل حریم کبریاست


نی بسوزد،خاک و خاکستر شود                                                                                                   دل بسوزد،خانه دلبر شود....





پ.ن:دلم یه هویی خواست این و بنویسم خب مگه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟

 بعدا نوشت:دوستای گلم منتظر معجزه باشید.



                                         مواظب خوبیاتون باشد.

داستان مجنون و خدا

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق,آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از چام الستش کرده بود

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای؟

خسته ام زین عشق,دل خونم مکن

من که مجنونم,تو مجنونم مکن

مردِ این بازیچهه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو,من نیستم

گفت,ای دیوانه لیلایت منم

در رگت,پیدا و پنهاهت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی...




دیگه حال و هوای نوشتن ندارم ...

خونم داره از بین میره

نمیدونم چی کار کنم

فقط هراز گاهی سری به این خونه  درب و داغون مبزنم که بگم مال منه.

نمیدونم .....

                                        


حتی نگفتیم خداحافظ

تو هم رفتی ، مثل همۀ قصه های تکراری زندگی من حالا تو فقط ، تکرار دوباره یک قصۀ کهنه هستی

دیگر نه اصراری به ماندنت و نه انکار رفتنت.... هیچ چیزی در من نیست جُز مشتی تصویر و خاطره که می گذارم توی صندوقچه کنار همۀ رفته ها
تو باور کن که من خوشبختم و به بختِ خویش، خوش خیال می خندم و نمی خواهم بزرگ شوم و فقط می خواهم برای بزرگ شدنم رویا ببافم. با سری که روی شونه های خودم گذاشتم نه شانۀ دیگری که به هیچ شانه ای امیدی نیست.

چه دلتنگ باشم و چه نباشم ...

باور کن می روم و دیگر به هیچ هوایی برنمی گردم. حتی آفتابی ترین هوا هم گرمم نمی کند ، بس که اینجا سرد است.

هوای عاشقی هایم حواله به همان دلتنگی های گاه و بیگاه. بگذار فقط خاطره باشند و چند خطی روی بی خطی های این گذر ، برای دلم که طعمش را یدک بکشد...

برای فرداها که آن هم نمی دانم برای چه؟! برای خالی نبودن عریضه و شاید غریزه... اصلا دلم میخواهد آنقدر در رفتن فرو روم که راه بازگشت را گم کنم و هی دور شوم و دور شوم...

می بینی؟

بس که اندوه به جانم بارید ، خرافات مثل علف هرز در حرفهایم رویید

از اندوهگین بودنم که فاکتور بگیری ، انگار حالم خوب است و دلتنگی ها را هم خیالی نیست و گور بابای زندگی که خیال منبسط شدن ندارد... !


مراقب خوبیاتون باشید

دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم 

تو روزگار بی کسی یه عمره که دربه درم 

حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم 

من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم 

دلم گرفته آسمون یه کم من و حوصله کن 

نگو که از این روزگار،یه خورده کمتر گله کن 

من و به بازی میگیرن عقربه های ساعتم 

برگه تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم 

آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن 

نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن 

شعر

مرگ با ما تا ابد همراه نیست 

مرگ جز یک وقفه کوتاه نیست 

مرگ یعنی لغزش پای حیاط  

مرگ یعنی زندگی در خاطرات 

دوست دارم منقرض گردد تنم 

روح باشد دکمه پیراهنم 

عشق اینجا دست خود را داغ کرد 

عشق در این گوشه استفراغ کرد 

عشق اینجا طعم افیون می دهد 

بوی صدها استکان خون میدهد 

عشق ما اندازه یک آه بود  

 این قصیده این قدر کوتاه بود
من نگاهم سردو باران خورده شد  

او تبسم بر لبش پژمرده شد 

ناگهان لرزید دست کینه ام  

زخم هق هق باز شد درسینه ام 

عین بغض سرد دلگیران شدم 

از خداحافظ مگو ویران شدم 

خواب دیدم...!

دستهای تو را
خواب دیدم

دو کوله بار حسرت و تردید
دو سایبان، دو انتظار رسیدن
آنگاه
چشمهای تو را
خواب دیدم

دو سر سپردۀ بیباک
دو راهزن، دو ستاره
آنگاه
قلب تو را
خواب دیدم

آن بیکرانۀ عاشق
رها، دیوانه وار صمیمانه
آنگاه
تو را
خواب دیدم

یک راز، یک فصل
یک ترانۀ بی پایان

و بیدار شدم،
عاشق شده بودم.