Ħ£§£ħ−ヌ¤M

§ قحط همدم است من به خوشامدگویی تابلوی خیابان هم دلخوش میشوم§

Ħ£§£ħ−ヌ¤M

§ قحط همدم است من به خوشامدگویی تابلوی خیابان هم دلخوش میشوم§

دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم 

تو روزگار بی کسی یه عمره که دربه درم 

حتی صدای نفسم میگه که توی قفسم 

من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم 

دلم گرفته آسمون یه کم من و حوصله کن 

نگو که از این روزگار،یه خورده کمتر گله کن 

من و به بازی میگیرن عقربه های ساعتم 

برگه تقویم میکنه لحظه به لحظه لعنتم 

آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن 

نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن 

شعر

مرگ با ما تا ابد همراه نیست 

مرگ جز یک وقفه کوتاه نیست 

مرگ یعنی لغزش پای حیاط  

مرگ یعنی زندگی در خاطرات 

دوست دارم منقرض گردد تنم 

روح باشد دکمه پیراهنم 

عشق اینجا دست خود را داغ کرد 

عشق در این گوشه استفراغ کرد 

عشق اینجا طعم افیون می دهد 

بوی صدها استکان خون میدهد 

عشق ما اندازه یک آه بود  

 این قصیده این قدر کوتاه بود
من نگاهم سردو باران خورده شد  

او تبسم بر لبش پژمرده شد 

ناگهان لرزید دست کینه ام  

زخم هق هق باز شد درسینه ام 

عین بغض سرد دلگیران شدم 

از خداحافظ مگو ویران شدم